۰۵ دی ۱۳۹۰
خداوند را دیدن-قسمت اول
۲۶ شهریور ۱۳۹۰
مفهوم محور جهان از دیدگاه مارتین لینگز

"البته همه چیز رمز است ، اگر رمزی در کار نبود هیچ چیز نمی توانست به وجود بیاید ، اما رمزهای بنیادین آنهایی هستند که به وضوح ، وجوه حقیقت برین و طریقت برین را بیان می کنند .مثلا یکی از این وجوه طریقت و حقیقت ، چیزی است که " محور جهان " نامیده می شود ؛ محوری که از مرکز این نشئه تا همه نشئه های والاتر ادامه دارد .این همان چیزی است که شجره حیات نامیده می شود . درختان خاص بسیاری مانند بلوط، زبان گنجشک ، انجیر و مانند آن ، در سرتاسر جهان رمز شجره حیاتند .این محور ، خود طریقت است ؛ راه بازگشت به ذات مطلق .مصنوعات بشر هم رمز آنند ، مانند نردبان ، اسلحه هایی مثل نیزه ، و ستون اصلی ساختمانها .همان گونه که معماران می داندد بسیاری از بناها بر گرد محوری مرکزی ساخته می شوند که در واقع وجود ندارد و صورت خارجی به خود نمی گیرد. اغلب در خانه های سنتی تنور در مرکز خانه است و دود کش که از طریق آن دود بلند می شود شکل دیگری از محور است و چیز هایی که معمولا افقی اند رمز محورند: پل هم رمز محور عالم است .شاهد این مطلب عنوان pontifex ،به معنای سازنده پل است ، که به بالا ترین مرجع معنوی کلیسا داده می شود و منظور از پل ، پل ِ میان آسمان و زمین است"
بخشی از سخنرانی مارتین لینگز در پائیز 1994 در انستیتوی پرنس ولز در لندن
۱۲ شهریور ۱۳۹۰
اسلام جباری
اسلام جباری در واقع اسلامی است که توسط جباران ساخته و پرداخته شده است .جبار شخص بزدل و زبونی است که اراده اش معطوف به قدرت است و از اسلام جهت تامین قدرتش استفاده می کند. در واقع باید گفت خدا در اسلام جباری مرده است و این افراد با زبان بی زبانی می گویند خدا الان نیست و ما در مسند خدا هستیم و از جایگاه او سخن می گوئیم و سخن ما سخن خداست و خدای آنها هم قدرت است . قدرت است که تعیین می کند چه بگویند و چگونه تصمیم بگیرند
در واقع جبار به اسلام خدمتی نمی کند و تمام فرمایشاتش دروغی بیش نیست .او در واقع به خودش خدمت می کند و اسلام را تغییر ماهیت می دهد تا بتواند افکار عمومی را در جهت تامین قدرتش راهبرد و مدیریت کند.
او حتی به اسلام هم برای تامین قدرتش تجاوز می کند احکام و آیات را به نفع خودش تفسیر می کند و آنها را کلام خدا و معصومین جا می زند . او در باب معارف اسلامی آنچنان مطالب را می پیچاند که در نظر مردم مشکل جلوه کند تا مردم نتوانند آن را مورد بررسی قرار دهند و مردم بگویند جبار تنها کسی است که روی این موضوعات مسلط است .او نیز از این قضیه نهایت سوء استفاده را می کند
اسلامی که جبار به مردم معرفی می کند در واقع اسلام نیست که یک اسلام تحریف شده است یک اسلام دروغین که تامین کننده حس قدرت طلبی وی باشد
جبار فرد زبونی است و دور او افرادی جمع می شوند که آنها نیز خوار و زبون هستند و می خواهند از کنار او حس ترس خودر را سرکوب کنند . جبار ، اسلامی را معرفی می کند که در سایه آن اراده مردم را تحت سیطره خود بیاورد
اسلام جباران اسلامی خشن است چون جبار در سایه خشونت حکومت می کند و با تئوریزه کردن خشونت کسانی که مدح او را نمی گویند را از دم تیغ بدین واسطه بگذراند . افکار عمومی برای جبار بسیار مهم است از اینرو او اسلام را به شکلی در می آورد و خود را خادم این اسلام ساخته و پرداخته خودش به مردم نشان می دهد تا بتواند افکار عمومی را در برابر اعمال خلافش منفعل کند
جبار همیشه از این هراس دارد که اسلام دروغینی که به مردم تزریق می کند اثرش را از دست بدهد .او همیشه در این هراس بسر می برد از اینرو هر جریان و اندیشه ای که ماهیت این اسلام دروغین را بر ملا کند را سرکوب می کند
اسلام جباری در واقع اسلامی برای تامین قدرت جبار است .اسلامی است که ترس او را تسکین می دهد . در جبار رنج ترس به خشم انتقام از کسانی تبدیل شده که بر ترسشان غلبه کرده اند جبار خشن است چون زبون است و ترسو پس اسلام را هم خشن جا می زند و خشن جار می زند
اسلام جباری اسلام ایجاد رعب و وحشت است. در اسلام جباری ، جبار جای خدا را در تعیین سرنوشت مردم می گیرد و سخن او می شود سخن خدا ، او می کَشد برای خودش ، اما می گوید برای خدا کشته است .او ذکاوت شخصی خودش را جای فضیلت دینی جا می زند و در واقع در اسلام جباری آنچه تبلیغ می شود ذکاوت شخصی شخص جبار است نه فضیلت دین.
در اسلام جباری ، انتقاد به جبار اصلا معنا ندارد و اصلا جبار چون جای خداست نباید به او انتقاد شود . در اسلام جباری ، جبار خودش را از هر نوع خطایی مصون می داند .
در اسلام جباری قلع و قمع آزادی به نام اسلام صورت می گیرد.
اسلام جباری ، اسلامی است گروگان گرفته شده توسط شخص جبار
در اسلام جباری جبار خودش را تافته جدا بافته از جماعت می کند ، جماعت رده بندی می شوند و کسانی که هورای اورا می کشند شهروند درجه یک محسوب می شوند و باقی خس و خاشاک و بزغاله !
اسلام جباری ، جبار را انسان معینی مافوق همه انسانها می کند و همین یعنی با باقی ابنای بشریت سر به عناد گذاشتن چون جبار اینطور می خواهد
واسلام جباری اسلامی است با پوستین وارونه
۱۸ مرداد ۱۳۹۰
o استاد ایلیا ؛ نظریه پرداز 360 دکترین بنیادی و تئوری فراگیر آموزگار بزرگ تفکر

علم تفكر زيرساخت اصلي دانايي و هوشمندي انسان است. از اين رهگذر، ميتوان آنرا به فرمول ژنتيكي دانايي تعبير كرد. بعبارتي اندازه و ويژگيهاي دانايي افراد ارتباط مستقيمي با ويژگيها و روشهاي تفكر آنها دارد. به همان اندازه كه تكنولژي، در تأمين خواستههاي انسان و تغيير كيفيت آنها نقش داشته است علم تفكر (جدا از اندازه اطلاعات) ميتواند در تحقق هوشمندي و آگاهي انسان مؤثر باشد. درواقع ميتوان گفت كه علم تفكر تكنولژي هوشمندي و روشهاي دانايي است و اين موضوع تأثيرات بسيار تعيينكننده و اساسي خود را در حل مسائل (جداي از مقوله اطلاعات) بجا ميگذارد...
از اين ديدگاه، با تحليل شخصيت معلم بزرگ، ايليا «ميم» به نتايج جالبي برميخوريم كه به نوعي ميتواند نمايانگر ابعادي از اين تكنولژي هوشمند باشد.
روشهاي سي و شش گانه تفكر يكي از شاخصترين وجوه تعليمات ذهني اوست. آموزشهايي كه ذهن انسان را مخاطب قرار ميدهد و در جهت تعالي ذهني و فكري افراد عمل ميكند. توانايي استثنايي و حيرتانگيز تفكري او خود بيانگر قابليت فوق العادهاي است كه در روشهاي سي و شش گانه تفكري وجود دارد.
روشهاي تفكر خلاق، نشانهشناسي، تفكر قرينهاي، موازي، معكوس، مفهومياب، فرمولساز و ضدفرمول، تفكر همذاتپندار، الگويي و طبيعتانديشي از جمله اين روشها ميباشد. اكثر روشهاي سي و شش گانه، براي اولين بار توسط خود او بيان گرديده است.
او بيشترين الگوهاي حل مسئله را از سيستمها و ساختارهاي طبيعت و كيهان (از اتم، مولكول و سلول گرفته تا ساختار كهكشانها و سياهچالهها) ميگيرد و هر يك از موجودات طبيعت را حاوي الگويي براي حل گروهي از مسائل انساني ميداند. روشهاي الگوسازي توصيه شده او عمدتاً مبتني بر ساختار و عملكرد موجودات طبيعي و روابط ميان آنهاست.
مفهوميابي تغييرات و استخراج معاني نشانهها و وقايع يكي از كاربرديترين روشهاي ايليا در حل مسائلي است كه ظاهراً براي آنها راه حل مجربي وجود ندارد.
او معتقد است كه مسائل گوناگون با روشهاي گوناگون قابل حلاند و نميتوان همه مسائل ذهني را به صرف آنكه ذهنياند با يك روش حل كرد. مثلاً در حوزهاي مانند تصميمگيري او از روشهاي تصميمبيني، تصميمسازي، تصميمداري، تصميميابي، تصميمشكني و تصميمزايي سخن ميگويد و روش تصميم«گيري» را براي همه انواع تصميم و انتخاب كاملاً نارسا و ناكافي ميداند.
او با دورانديشي خود به زمانها و فواصل بسيار دور از مسئله ميرود و احتمالات و امكاناتي را موردنظر و تدبير قرار ميدهد كه در حالت معمولي غالباً انسان تنها به قسمتي از آن امكانات ممكن است توجه داشته باشد. نگاه او به گذشته و استخراج درسهايي متناسب با مسائل موجود، چنان است كه انگار گذشته حجم متراكم و در دسترسي از فرمولها و روشهاي حل مسئله است.
هوشياري او نسبت به وضعيت موجود و زمان حال به قدري زياد است كه به نظر ميرسد او به وضع موجود از نظر آگاهي كاملاً محيط بوده و كاملاً از بالا به مسائل نگاه ميكند. كاملانديشي و درونبيني وقايع از نكات شاخص شيوه تفكري ايلياست.
خلاقيت و آفرينندگي در ارائه روشها و راهها و پاسخهاي بديع و استثنايي، ايليا را به متفكري خلاق و تمام عيّار بدل ساخته است...
از ديدگاه يارانش، جواب او به مسائل گوناگون زندگي بشر كامل و همه جانبه است. آموزشهاي او ابعاد متعددي دارد بطوري كه در زمينههاي مختلف زندگي قابل تعميم است و ميتوان از تفسير آنها در شرايط مختلف به راهحلها رسيد. او از همه زاويهها به مسائل نگاه ميكند و نگاهش به گونهاي است كه انگار از بالا همه چيز را ميبيند. ممكن است بيشتر انسانها حتي در يك روش درست تفكر دچار مشكل شوند اما او بر روشهاي گوناگون و مختلف تفكر احاطه دارد و حتي با مشهورترين متفكران به هيچ وجه قابل مقايسه نيست. او به يك موضوع از همه زواياي ممكن نگاه ميكند. تغييرات و نشانهها را به شكلي تفسير ميكند كه انگار در حال خواندن متن يك كتاب است و به صداها طوري گوش ميدهد كه انگار معني پنهان در آنها را ميشنود. نگاهش به چيزها طوري است كه به نظر ميرسد متوجه درون چيزها است. او به نشانهها توجه خاصي دارد و تغييرات (تغييرات اوضاع) را به دقت معني ميكند، طوري كه بين اين نشانهها و اتفاقاتي كه بعداً ميافتد يا در زمان فعلي وجود دارد ولي پوشيده است، رابطه عميقي برقرار ميكند. همچنين براي قبول كردن بيشتر چيزها به نشانهها توجه ميكند و بدون وجود نشانهها چيزي را قبول نميكند.
يكي از مهمترين تئوريهايي كه ايليا مطرح كرده است دكترين هماهنگي است. موضوع بسيار پيچيده و پردامنهاي كه به سادگي بيان شده است. از نظر او هماهنگي، كليد توفيق است و اين توفيق، در همه امور تعميمپذير است. به عبارتي توفيق يك نظام سياسي، ديني، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، بيش از هر چيز، به اندازه هماهنگي آن با شرايط و مخاطبان وابسته است. از اين نظر روشهاي پيشنهادي او، اساساً روشهايي غير مطلقگرا و ديناميك ميباشد. در بعضي از جلسات پرسش و پاسخ و جلسات تفكر گروهي او بطرز غير قابل رقابت و غير قابل مقايسهاي با ديگران، به سؤالات پاسخ داده است و توانايي او در پاسخگويي به سؤالات به هيچ وجه شباهتي با افراد حاضر نداشته است...
به نظر ميرسد كه او يكي از بزرگترين پديدههاي شعوري قرن حاضر باشد. اين موضوع كاملاً قابل اثبات و امتحان است.
۱۱ مرداد ۱۳۹۰
اطلاعیه دفتر روابط عمومی انجمن متفکران و محققان
با سلام
در پی انتشار خبر دستگیری استاد ایلیا (رهبر جمعیت اِل یاسین و مسوول انجمن متفکران و محققان ایران ) خانم دکتر کی نژاد، سخنگوی جمعیت در انگلستان درباره ی صحَت این خبراعلام کرد که خبر درست است و استاد ایلیا به همراه تعدادی از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران دستگیر شده اند اما ساعاتی بعد از بازداشت کلیه ی دستگیرشدگان آزاد شده اند.
همچنین بعضی از شاگردان استاد هم که پنج شنبه 30/4/90 در تهران دستگیر شده بودند در روز شنبه 1/5/90 از بازداشتگاه آزاد شده اند بنابراین درحال حاضر هیچ یک از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران در زندان یا بازداشت به سر نمی برند.
لازم به ذکر است که خبرفوق توسط افراد زیرنیز تایید شد. خانم میترا صالح زاده (سردبیر نشریه علوم باطنی وازاعضای انجمن)- خانم سارا یوسف پور(سردبیر نشریه ی اخبار و افکار و از اعضای انجمن) – خانم مهندس شیرین زندی (سردبیر نشریه ی هنرهای زیستن واز اعضای انجمن)- آقای مهندس محمد اصغری نیا (مدیر مسوول نشریه حرکت دهندگان و از اعضای انجمن)- همچنین آقای مهندس حمید همتی، مهندس حسن سلطانعلی، مهندس آرین پناه پور ومهندس شهروز جمیلی (از مدرسان انجمن)
قابل توضیح است که دستگیری استاد ایلیا به همراه تعدادی از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران (در جنگل نور) همزمان با دستگیری روز پنج شنبه نبوده و قبل از آن رخ داده است.
2/5/1390 روابط عمومی انجمن متفکران ومحققان
۰۸ مرداد ۱۳۹۰
اسلام و ليبراليسم؛ سخني در چند و چون ارتباط اسلام و ليبراليسم*

۱. “ليبراليسم”۱ واژهاي است كه در بافتهاي مختلف و متعددي، از جمله اخلاق، سياست، الهيات، و اقتصاد، به كار ميرود و معنايش مبهمتر از آن است كه به آساني بتوان از آن تعريف دقيقي به دست داد .در آنچه درپي ميآيد، به شيوهاي موجز، كه اميد ميرود كه ايجازش مخل نباشد، به ليبراليسم اخلاقي، سياسي و الهياتي خواهم پرداخت تا، پس از ايضاح مفهومي هر يك از اين سه، بتوانم به چند و چون ربط و نسبتشان با اسلام اشاره كنم.
1. 1. در اخلاق، ليبراليسم را ميتوان با قانونپرستي يا شرعپرستي۲ و سختگيري يا سخترفتاري۳ در تقابل نهاد .ليبراليسم از هر يك از اين دو آيين اخلاقي انعطافپذيرتر است.
1. 1. 1. قانونپرستي يا شرعپرستي آن نوع اخلاقي است كه در پي آن است كه براي هر اوضاع و احوال متصوري كه در آن گزينش اخلاقي در ميان ميآيد قاعدهاي توصيه كند؛ يا آن نوع روحيهاي است كه در هر اوضاع و احوالي از آنچه يگانه قاعدهاش ميپندارد تبعيت ميكند .در واقع نيز، پارهاي از نظامهاي اخلاقي قواعد رفتاري به غايت مفصل و مشروحي ساخته و پرداختهاند كه صرف به خاطر سپردن و به ياد آوردن آنها كاري است طاقتفرسا، چه رسد به رعايت آنها .هرچه، در مقام عمل، حتي اين نظامهاي اخلاقي هم هميشه، برحسب مقتضيات وضع و حال، كمابيش انعطافي از خود نشان دادهاند .به هر حال، قانونپرستي به قيمت تغافلورزي از ملاحظات اخلاقي واقعنگرانه۴ وسيعتر، براي الفاظ قانون و شرع و براي ظواهر و نهادهاي قانوني و شرعي حرمتي افراطي قائل است .گفته شد كه قانونپرست هم بر يك نوع اخلاق اطلاق ميشود و هم بر يك نوع روحيه .اگر حق داشته باشم، در اينجا، ارزشداورياي بكنم، بايد بگويم كه احتمالا روحيه و نگرش قانونپرستانه بسيار خطرناكتر از نظام اخلاقي قانونپرستانه است.
2. 1. 1. سختگيري يا سخترفتاري، كه ميتوان آن را اصاله الاحتياط۵ نيز ناميد، در اخلاق و الهيات اخلاقي، به نظامي اطلاق ميشود كه قائل است به اينكه در همه موارد شك بايد دست به كاري زد كه به احتياط نزديكتر است؛ به عبارت ديگر، وقتي شك داريم بايد از قانون اطاعت كنيم و كاري نداشته باشيم به اينكه احتمال اينكه قانون در اين مورد قابليت اطلاق نداشته باشد چقدر است. تنها مورد استثنا وقتي است كه احتمال اينكه قانون قابليت اطلاق نداشته باشد به حد يقين برسد .اما اين رأي ماحصلي جز اين ندارد كه هرگز از قانوني سرپيچي نكنيم مگر اينكه يقين داشته باشيم كه آن قانون از ميان رفته است يا قابليت اطلاق خود را ازدست داده است .چنين نظام اخلاقي سختگيرانه هميشه براي اشخاصي كه ديدگاه خشك و جداً حساس دارند جاذبيت داشته است؛ و نقطه عطف عمده آن اين است كه خشكهمقدسي را ترويج و تشويق ميكند و از عمل و فعاليت جلو ميگيرد؛ زيرا اگر ما حق نداشته باشيم كه دست به عمل و فعاليت بزنيم مگر وقتي كه اطمينان حاصل كرده باشيم كه آن عمل و فعاليت قانوني و مشروع است، يعني مگر زماني كه شكها و دودليهايمان، هر چه قدر اندك و ناچيز باشند، همه زائل شده باشند، در اين صورت، در غالب موارد اصلا دست به كاري نميتوانيم زد؛ و اينكه دست به كاري نزنيم: در حقيقت، چيزي جز غفلت از وظيفه نيست.
3. 1. 1. ليبراليسم، از اين رهگذر، تعريفي سلبي مييابد، چرا كه نظامي اخلاقي است كه: اولا: قائل نيست به اينكه براي هر اوضاع و احوال متصور و ممكني يك قاعده يگانه اخلاقي وجود دارد، بلكه بر آن است كه بسياري از اوضاع و احوال در «منطقهالفراغ» واقعند و ثانياً: قائل به اين نيست كه مادام كه يقين نداريم كه قانوني اخلاقي از ميان رفته يا قابليت اطلاق خود را از دست داده است بايد از آن تبعيت كنيم.
2. 1. در سياست، ليبراليسم طرفدار الف) دگرگونيهاي تابع نظم و ترتيب (= غيرانقلابي)، ب) محدود كردن يا، در صورت امكان، از ميان برداشتن امتيازات و تمايزات سنتي، و ج) گسترش دادن فرصتها و امكانات است. به عبارت ديگر، ليبراليسم الف)، در عين استقبال از دگرگوني، مخالف دگرگونيهاي سياسي دفعي، انقلابي، و طبعاً قهرآميز است، سعي دارد تا، حتيالمقدور، ب) امتيازات و تمايزات مبتني بر نژاد، رنگ پوست، جنسيت، آزادي و بردگي، زبان، قوميت و مليت، وضع و شأن اجتماعي موروثي، ثروت و فقر، دين و مذهب، و رأي و عقيده را تضعيف و امحاء ميكند، و ج) فرصتها و امكانات را، به يكسان در اختيار همه شهروندان بگذارند .هر سه اين دعاوي دعاوي هنجارين۶ و ارزشي۷ اياند مبتني بر سه مدعاي اساسيتر ديگر كه نيمي هنجارين و ارزشي و نيمي ناظر به واقع۸ اند، يعني اينكه الف) بشر همواره در حال پيشرفت بوده، هست، و خواهد بود، ب) طبيعت آدمي نيك است، و ج) فرد انساني خودمختار است .بر اين مدعاي سوم، عليالخصوص، تأكيد ميرود: ليبراليسم، به عنوان يك فلسفه سياسي، براي فرد اصالت قائل است، يعني بر آن است كه فرد اولاً و بالذات داراي حقوقي است كه فعاليتهاي دولت بايد به حفظ آنها محدود شود. اين حقوق، كه در واقع حقوق فرد در قبال دولت و متناظر با تكاليف دولت نسبت به فردند، از جمله شامل آزادي بيان و عمل و آزادي از محدوديتها و اجبارهاي ديني و مذهبي و ايدئولوژيك ميشوند.
3. 1. در الهيات ليبراليسم در تقابل با راست انديشي۹هاي سختگيرانه و انعطافناپذير سنتي قرار ميگيرد .ليبراليسم الهياتي بر آن است كه سختگيري و انعطافناپذيري نظامهاي فكري قديم را، كه در درون فرهنگ ديني برآمدهاند و باليدهاند، در هم بشكند و در عين حال، حقايق اصلي دين را محفوظ بدارد و اين حقايق را با الفاظ و مفاهيم ديگري و در قالب نظامهاي فكري جديد از نو بيان و تبيين كند .اين ليبراليسم دو پيشفرض عمده دارد: يكي اينكه حقايق اصلي دين با هيچ مقطعي فرهنگي خاصي گره نخوردهاند و سرنوشت واحد ندارند و، از اين رو، براي انسان متجدد نيز، مانند انسان قبل از تجدد، همچنان از قوت و اعتبار برخوردارند؛ و ديگر اينكه نظامهاي فكري ديني قديم، چون كاملاً تحت تأثير علوم و معارف بشري انسان قبل از تجدد بودهاند و، در واقع، تلقي و استنباط قدما را از حقايق ديني نشان ميدادهاند، امروزه و براي انسان متجدد غيرقابل فهم و ناپذيرفتنياند .حقايق ديني براي اينكه در نظر انسان متجدد كنوني مفهوم و مقبول باشند و در ساحت ذهن و ضمير حضور و حيات داشته باشند بايد بند ناف خود را از علوم و معارف و روشها ونگرشهاي قدما ببرند .ليبراليسم الهياتي، با آن قصد و نيت و با اين دو پيشفرض، به صورت جنبش فكري و دينياي درآمده است كه بيشترين تأكيدش بر جنبه اخلاقي دين است. به بيان ديگر، اگر مجموعه احكام و تعاليم هر دين و مذهبي را در عقائد، عباديات، و اخلاقيات خلاصه كنيم، ميتوان گفت كه فرق فارق ليبراليسم الهياتي از راستانديشيهاي سنتي در اين است كه اين راست انديشيها بيش از هر چيز به عقائد، يعني قضايايي كه عليالادعاء محتواي دين را بيان ميكنند و اقرار به آنها، به عنوان شرط لازم يا لازم و كافي بهرهوري از سعادت جاودانه، از متدينان مطالبه ميشود، اهميت ميدهند و پس از آن به ترتيب، به عباديات و اخلاقيات اعتنا ميكنند و حال آنكه ليبراليسم الهياتي بيشترين اهتمامش به اخلاقيات است و سپس به عقائد و عباديات ميپردازد و شمار و ارزش آموزههاي نظري و جزمي دين را به حداقل ممكن تقليل ميدهد و حتي پديد آمدن مجموعهاي از آموزههاي جزمي ديني را كه اقرار زباني يا اعتقاد قلبي به آنها شرط نجات باشد تحريف حقيقت دين ميداند.
4. 1. اگر از اختلافات جزئي و فرعياي كه ليبرالهاي اخلاقي با يكديگر دارند و نيز اختلافات جزئي ليبرالهاي سياسي و اختلافات فرعي ليبرالهاي الهياتي صرفنظر كنيم و نيز از تفاوتهاي خود اين سه معناي ليبراليسم چشم بپوشيم، شايد بتوان گفت كه مؤلفههاي معنايي لفظ “ليبراليسم”، بالمعنيالاعم، عبارتند از: الف) سعه صدر و پذير رفتاري نسبت به دگرگوني، ب) دغدغه اينكه دگرگوني تابع نظم و ترتيب و تدريج باشد، و ج) احترام به آزادي و ارزش فرد فرد انسانها. اين سه مؤلفه، كه شايد مهمترين آنها همين مؤلفه سوم باشد، عناصر جاودانه سنت ليبرالياند .بعضي از محققان و انديشهوران، مانند ياسپرس۱۰ و ويدلر۱۱ ، پيشنهاد كردهاند كه لفظ “Liberality”، تقريباً به معناي “آزادگي”، بر عناصري از ليبراليسم كه ارزش و اعتبار خود را همچنان حفظ كردهاند، اطلاق شود .اگر اين پيشنهاد را بپذيريم، به گمان من، ميتوان بر مجموعه آن سه مؤلفه نام “آزادگي” نهاد.
2. “اسلام” گاهي به معناي متون مقدس ديني و مذهبي مسلمين، يعني مجموعه قرآن و احاديث معتبر، به كار ميرود (كه من از آن به “اسلام يك” تعبير ميكنم)، و گاهي به معناي مجموع شروح و تفاسير و تبيينها ودفاعهايي كه در باب قرآن و احاديث معتبر برجا مانده است، يعني آثار متكلمان، عالمان اخلاق، فقهاء، فيلسوفان، عارفان و ساير عالمان فرهنگ اسلامي (“اسلام دو”)، و گاهي به معناي مجموع افعالي كه مسلمانان، در طول تاريخ انجام دادهاند به انضمام آثار و نتايجي كه بر آن افعال مترتب شدهاند (“اسلام سه”) .در اين مقال، فقط به اسلام دو ميپردازم كه، در واقع، قرائتها و روايتهايي است كه عالمان ديني از اسلام يك داشته و عرضه كردهاند.
همه اين قرائتها و روايتها را، در روزگار ما، ميتوان در سه گروه بزرگ جاي داد: اسلام بنيادگرايانه۱۲، اسلام تجددگرايانه۱۳ و اسلام سنتگرايانه۱۴.(1)
1. 2. اسلام بنيادگرايانه، كه نمونهاش را در وهابيت و سلفيگري ميبينيم:
الف) اگر براي عقل استدلالگر۱۵ حجيت و ارزش قائل باشد فقط در جهت كشف و استخراج حقايق از دل كتاب و سنت است و عقل را، گذشته از اين نقش ابزاري كه براي آن قائل است، عملا منبعي در كنار دو منبع كتاب و سنت نميداند؛ و، از اين حيث، شديداً نصگرا و نقلگراست؛ ب) بر ظواهر۱۶ اسلام تأكيد دارد، نه بر روح۱۷ آن؛ ج) شريعتانديش است و ديانت را بيش از هر چيز و پيش از هر چيز در رعايت احكام شريعت و فقه ميداند و اين احكام را تغييرناپذير و خدشهناپذير ميانگارد؛ و بنابراين د)براي تأسيس مجدد جامعهاي (يا جوامعي) كه در آن (يا در آنها) شريعت و فقه به نحو اتم و اكمل اشاعه و ترويج يابد ميكوشد؛ و از آنجا كه تأسيس چنين جوامعي با وجود حكومتهاي غيرديني۱۸ و فارغ از ارزش۱۹ كه جانب هيچيك از تصورات مختلفي را كه در باب زندگي خوب وجود ندارد نميگيرند، مشكل و بلكه محال است، ه) نسبت به همه اين قبيل حكومتها سرناسازگاري و قصد براندازي دارد و سعي ميكند تا نظامهاي حكومتي شريعتمدار و فقهگرا ايجاد كند؛ و) به تكثرگروي۲۰ ديني قائل نيست؛ ز) با تكثرگروي سياسي نيز روي خوش ندارد؛ ح) دين را برآورنده همه نيازهاي بشر، اعم از نيازهاي معنوي مادي و معنوي و نيازهاي اخروي، ميداند، و، از اين رو، ط) معتقد است كه با ايجاد حكومت ديني ميتوان بهشت زميني پديد آورد؛ ي) با فرهنگ غرب متجدد (مثلاً با فلسفه و ارزشهاي اخلاقي، حقوقي، و زيباييشناختي غرب) و حتي، در بعضي از موارد، با تمدن آن (يعني علوم تجربي و فناوري و وضع معيشتي حاصل از آن) مخالف است، چرا كه همه اينها را ناسازگار با اسلام، كه البته كمابيش منحصر در شريعت و فقه است، ميبيند، و يا سرچشمه مسائل و مشكلات كنوني جهان اسلام را غرب ميداند كه با سلطهطلبي۲۱ و استعمارگرياش و هم با تهاجم فرهنگياش، عليالخصوص در دو قرن اخير، تقريباً همه جوامع اسلامي را، به درجات متفاوت، دستخوش نكبت و ادبار كرده است.
2. 2. اسلام تجددگرايانه، كه كساني مانند سرسيد احمدخان هندي، محمدعبده مصري، ضياءگوكالپ ترك، و سيدجمالالدين اسدآبادي از نمايندگان شاخص آنند: الف) عقل استدلالگر را نه فقط ابزار كشف و استخراج حقايق كتاب و سنت ميداند، بلكه منبعي در كنار دو منبع كتاب و سنت ميانگارد؛ از اين مهمتر، در صدد است كه براي اثبات حجيت و واقعنمايي كتاب و سنت نيز از عقل استمداد كند؛ از اين گذشته، حتي ميخواهد كه با يافتن اغراض و غايات احكام و تعاليم ديني و مذهبي التزام به آنها را نيز از صرف تعبد خارج كند و امري عقلايي جلوه دهد؛ و به محض اينكه اندك تعارضي ميان ظواهر آيات و روايات با يافتههاي عقلي احساس كند آيات و روايات را از ظاهرشان عدول ميدهد و به تأويلشان دست مييازد؛ و، از اينجهت، عقلگرا و، تا آنجا كه مقدور است، آزادانديش و تعبدگريز است؛ ب) بر روح پيام اسلام تأكيد دارد، نه بر ظواهر آن؛ ج) تدين را بيش و پيش از هرچيز در اخلاقي زيستن ميبيند، آن هم اخلاقي اين جهاني، انسانگرايانه، و احساساتي۲۲ (مرادم از اخلاق احساساتي اخلاقي است كه در آن به خوبي و بدي و درستي و نادرستي دائرمدار لذتبخشي و المانگيزي است)؛ د) احكام شريعت و فقه را تغييرناپذير نميداند، بلكه بيشتر آنها را تختهبند زمان، مكان، و اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي جامعه عرب چهارده قرن پيش ميانگارد و جمود بر آنها را موجب دور شدن از روح پيام جهاني و جاوداني اسلام ميداند و، بنابراين، به هيچ روي، دغدغه تأسيسجامعهاي را ندارد كه در آن احكام شريعت و فقه، مو به مو به همان صورتيكه در هزار و چهارصد سال پيش اجرا ميشده است، اجرا شود؛ بلكه بيشتر سعي در عقلانيسازي احكام شريعت و فقه و نزديك ساختن اين احكام به حقوق بشر و نوعي اخلاق جهاني مورد فهم و قبول انسان امروز دارد، و، به همين جهت، ه) سعي در ايجاد حكومتهاي شريعتمدار و فقهگرا ندارد و معتقد است كه وجود جامعهاي ديني در سايه حكومتي غيرديني۲۳ (غيرديني، نه ضدديني) نيز ممكن است و، از اين رو، فراق و فراغ سياست از ديانت و ديانت از سياست يقيناً ممكن و احياناً مطلوب است؛ و) به تكثرگروي ديني قائل است؛ ز) از تكثرگروي سياسي استقبال ميكند؛ ح) دين را برآورنده نيازهاي دنيوي معنوي و نيازهاي اخروي ميداند؛ ط) معتقد نيست كه با تأسيس حكومت ديني و ايجاد جامعه ديني لزوماً رفاه مادي نيز حاصل ميآيد؛ ي) از تمدن غرب متجدد و، در بسياري از مواضع، از فرهنگ آن نيز دفاع ميكند و اين تمدن و فرهنگ را در برآوردن نيازهاي دنيوي مادي، كه دين متكفل آنها نيست، موفق ميبيند؛ و) يا دشمن جهان اسلام را بيشتر خانگي ميداند، تا خارجي؛ و ميگويد: «از ماست كه بر ماست»؛ درست است كه غربيان سلطهطلبي و استعمارگري نيز داشتهاند، ولي اين نيز درست است كه: ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.
3. 2. اسلام سنتگرايانه، كه شاخصترين سخنگويان آن، در اين قرن، كساني مانند رنهگنون۲۴ ، فريتيوفشووان۲۵ ، تيتوسبوركهارت۲۶، مارتين لينگز۲۷ ، سيد حسيننصر، و گي ايتون اند۲۸، (2) الف) عقل استدلالگر را فقط ابراز كشف و استخراج حقايق كتاب و سنت ميداند، ولي آن را منبعي در كنار اين دو نميانگارد، و اين شأن اخير را تنها براي عقل شهودي۲۹ قائل است كه پشتوانه حجيت و اعتبار دين است. اگر دست به تأويل كتاب و سنت بيازد بيشتر به حكم عقل شهودي است، نه عقل استدلالگر؛ و از اين حيث، عقلگرا۳۰ و آزادانديش وتعبدگريز نيست، ب) مانند اسلام تجددگرايانه بر روح پيام اسلام تأكيد دارد، نه بر ظواهر آن؛ ج) تجربتانديش است و تدين را بيشتر نوعي سير و سلوك باطني و معنوي ميداند كه رعايت دقيق احكام شريعت و فقه شرط لازم، ولي غيركافي، توفيق آن است؛ شريعت و فقه را، به هيچ وجه، هدف و غايت تلقي نميكند اما وسيله و آلتي ميانگارد كه از توسل و تمسك به آن گريز و گزيري نيست؛ و، از اين رو، هم كساني را كه شريعت را به جاي آنكه وسيله بدانند هدف ميدانند مينكوهد و هم كساني را كه حتي وسيله بودن اجتنابناپذير آن را هم منكرند؛ د) دغدغه تأسيس جامعهاي شريعتمدار و فقهگرا را ندارد، بلكه بيشتر در پي اين است كه در سطح عموم مردم نوعي اخلاق مبتني بر «هر چه بر خود نميپسندي بر ديگران نيز مپسند» و مدارا و مروت و آسانگيري بر ديگران و سختگير بر خود رواج يابد و در سطح نخبگان و گزيدگان، يعني كساني كه استعداد سير و سلوك باطني و معنوي دارند، قوه و شأنيت معنويتگرايي و استعلاجويي به فعليت و تحقق نزديكتر شود؛ و، بنابراين، ه) مانند اسلام تجددگرايانه، از جدايي دين از سياست ناخشنود نيست و حكومتهاي غير ديني را چندان مانع و مزاحم استكمال فرد در جامعه نميبيند؛ و) مانند اسلام تجددگرايانه، به تكثرگروي ديني معتقد است؛ و، ز) از تكثرگروي سياسي نيز استقبال ميكند؛ ح) دين را فقط برآورنده نيازهاي معنوي ميبيند؛ ط) اصلا معتقد نيست كه دين وعده تحقق بهشت زميني داده باشد، بلكه برخلاف اين معنا تأكيد دارد؛ ولي ي) مانند اسلام بنيادگرايانه، با فرهنگ و حتي تمدن غرب متجدد بجد سر ناسازگاري دارد و اين فرهنگ و تمدن را فرآورده عصر ظلمت و نتيجه دوري آدمي از اصل و فطرت معنوي خود و داراي ماهيتي ضدديني و غيرمعنوي ميداند؛ اما يا) مانند اسلام تجددگرايانه، از جهت نكبت و ادبار جوامع اسلامي، مسلمين را بيشتر در خور ملامت و انتقاد ميداند، تا غربيان و بيگانگان را.
3. حال، به نحوي بسيار موجز، به بيان چند و چون ربط و نسبت ليبراليسم با اسلام ميپردازيم.
1. 3. ناگفته پيداست كه اسلام بنيادگرايانه نه با ليبراليسم اخلاقي سازگاراست، نه با ليبراليسم سياسي، و نه با ليبراليسم الهياتي.
2. 3. و باز، شك نيست كه اسلام تجددگرايانه هم با ليبراليسم اخلاقي سازگار است، هم با ليبراليسم سياسي، و هم با ليبراليسم الهياتي. و واقعيت اين است كه هر چند تجددگرايي غير از ليبراليسم صور و اشكال عديده ديگري نيز دارد، با اين همه طرفدارن كنوني اسلام تجددگرايانه ، در سرتاسر جهان اسلام، در اكثر قريب به اتفاق موارد مسلك ليبرالي دارند.
3. 3. و اما اسلام سنتگرايانه نسبت به ليبراليسم اخلاقي موضع موافق، نسبت به ليبراليسم سياسي موضعي بينابين دارد. اين روايت از اسلام، بيش از آنكه دغدغه تغيير و اصلاح زيرنهادهاي سياسي جامعه را داشته باشد، به تغيير و اصلاح وضع و حال دروني و باطني يكايك افراد اهتمام ميورزد؛ در تضعيف و امحاء امتيازات و تمايزاتي كه ليبراليسم در مقام الغاء آنهاست با اين مسلك اجمالاً توافق دارد؛ ولي در تلقي اين مسلك از آزادي سهيم و شريك نيست و تلقياش از حقوق بشر با تلقي ليبرالي وفاق كامل ندارد؛ برخلاف ليبراليسم، بشر را همواره در حال پيشرفت نميداند، بلكه، برعكس، بر نوعي پسرفت معنوي و روحاني آدميان انگشت «اميد» را مينشاند؛ طبيعت آدمي را نيك ميداند و آن را نفحه و نفخه الهي ميانگارد ولي، با اينهمه، با تلقي ليبرالي از اصالت فرد موافقتي ندارد.
4. نتيجه اينكه نميتوان مدعي شد كه اسلام، به نحو اطلاق، با ليبراليسم ناسازگار است و ليبراليسم اسلامي و اسلام ليبرالي مفاهيمي متنافيالاجزاء اند۳۱. ولي البته ميتوان گفت كه يكي از قرائتهاي اسلام، يعني قرائت بنيادگرايانه، با ليبراليسم نميسازد. و اما اينكه كداميك از اين سه اسلام منطقاً قابل دفاعتر است داستان بلند ديگري است كه در حوصله اين مقال نميگنجد .ناگفته نگذارم كه به گمان نگارنده اين سطور، غيرقابل دفاعترين قرائت اسلام همان قرائت بنيادگرايانه آن است.
پی نوشتها
۱. liberalism
۲. legalism
۳. rigorism
۴. factual
۵. tutiorism
۶. normative
۷. evelative
۸. factual
۹. orthodoxy
۱۰. Jaspers
۱۱. Vidler
۱۲. fundamentalist
۱۳. modernist
۱۴. traditionalist
۱۵. reason
۱۶. letter
۱۷. spirit
۱۸. secular
۱۹. value neutral
۲۰. plularism
۲۱. imperialism
۲۲. sentimental
۲۳. secular
۲۴. Rene Guenon
۲۵. Frithjof Schuon
۲۶. Titus Burckhardt
۲۷. Martin Lings
۲۸. Gai Eaton
۲۹. Intellect
۳۰. rationalist
۳۱. paradoxical
(1). See Nasr, Seyyed Hossein, The Need for a Sacred Science, (Albany: SUNY, 1993), PP.138-140
(2). اسلام سنتگرايانه را نبايد با اسلام سنتي كه در دو دهه اخير در كشور ما بدان تفوه ميشود اشتباه كرد .اين اسلام سنتي، در واقع، چيزي جز نوعي فقه سنتي نيست كه به استخدام نوعي اسلام بنيادگرايانه، كه چاشني بسيار اندكي از اسلام تجددگرايانه و اسلام سنتگرايانه نيز با خود دارد، درآمده است.
* این مقاله نخستین بار در مجله کیان شماره ۴۸، سال نهم(مرداد و شهریور ۱۳۷۸)، ص ص۱۳-۱۰ نشر یافته است.
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
اسلام یک ، دو ، سه ( قسمت اول )
آقای ملکیان در مورد اسلام به این دیدگا ها اشاره می کنند: ( منبع کتاب مشتاقی و مهجوری فصل قداست ، عقلانیت ، علمانیت )
ایشان می گویند از لفظ اسلام سه چیز می تواند اراده شود:
اسلام یک
اسلام دو
اسلام سه
اسلام یک مجموعه مجموعه متون مقدس مقدس مسلمانان ( کتاب و سنت ) است .به تعبیر دیگر مجموعه مکتوباتی است که حکایت گر اقوال و افعال کسانی است که فوق سئوال و چون و چرا تلقی می شود برای مثال برای شیعیان قران و مجموعه ای از احادیث و روایت چهارده معصوم (ع) باقی مانده است ، اسلام یک است.
اسلام دو مجموعه شرح ها و تفسیرها و تجزیه و تحلیل هایی است که در طول 1400 سال گذشته از سوی مفسران قرآن وشارحان حدیث ، فیلسوفان ، عارفان ، متکلمان ، عالمان اخلاق ، فقها ، اصولیون و ... درباره اسلام یک فراهم آمده است بنابراین اسلام دو مجمعوعه همه کتابها رسایل و مقالاتی است که از گذشتگان مسلمان باقی مانده و به دست ما رسیده است
اسلام سه در مقام عمل است ؛ مجموعه همه افعالی که مسلمانان از آغاز تاکنون انجام داده اند به علاوه همه اوضاع و احوالی که از آن افعال ناشی شده است .
در ادامه ایشان در ادامه اضافه می کنند:
هرچه در اسلام دو و اسلام سه پدید آمده است اعم از اینکه خوب باشد یا بد لزوما ناشی از اسلام یک نیست و چه بسا به قیمت عدول از اسلام یک حاصل شده باشد .همچنین هر نقطه قوتی که در اسلام یک وجود دارد لزوما به اسلام دو و اسلام سه سرایت نمی کند
این دیدگاه ادامه دارد
گرد آوری : آرین پناه پور